از وقتی تو رفتی دیگه از تو کوچه تونم رد نشدم.هیچی لذت بخش تر از این نبود که با خستگی بیام بستنی خوردنتو ببینم.تو خیلی باحال بستنی می خوری نفسم.لیس زدن بلد نبودی.یه گاز از سر بستنی یه گاز از نونش.این کارو مداوم تکرار میکردی. عشقت به بستنی مثل مامانت و دایی شایانه.خیلی اوقات مامانت مجبور بود تیکه های بزرگ بستنیو از دهنت در بیاره که مبادا یخ بزنی ولی تو شاکی میشدییییی.عاشقتم وندا.